وقتی چشمات هوای بارونی داشت
دلِ من پر از خزونِ برگا بود
وقتِ باریدنِ چشمات که رسید
غمِ دل قدِ تمومِ دنیا بود
حالا شبهام میگذرن بی سرو پا
مثلِ یک رودِ گمم تو دریاها
مثلِ پروازِ قناری تو قفس
یا که گم شدن تو شهرایِ هوس
من از این باریدنا خسته شدم
باز همون گنجیشککِ قصه شدم
باز همون شبگردِ تویِ کوچه ها
دسخوشِ اشکهایِ لب بسته شدم
وقتی چشمات هوای بارونی داشت
دلِ من پر از خزونِ برگا بود
وقتِ باریدنِ چشمات که رسید
غمِ دل قدِ تمومِ دنیا بود