تا کجا بايد رفت به کجا ميرسيم
تا کجا بايد رفت تا کجا بايد رفت
انتها يعني چي از کجا شروع شد
چطور ميشه ديد از کدوم بعد
زندوني ساختيم به دست خود
منم کشيدم طعم تلخ حبس تو
تو سلولي که راه نفس بستست
يه پاييزم هنوز به دنبال فصل نو
زخمي تر ميرم جلو باز مسيرو
درک نميکنم اين دنياي عجيبُ
نميفهمم رسم جالبيه انگار
هر روز ميخوريم چند وعده فريبُ
پيدات نميکنم لحظات در هم
با گذرت هي دود ميشه عمرم
من گم شدم درتو ياتو گم شدي درمن
اي زمان لعنتي ثانيه ها مُردن
خستم از اين همه سوال بي جواب
اين همه پرسش که مونده با من
بايد برم حس کنم اخر
بايد برسم به لمس باور
خستم از اين همه سوال بي جواب
اين همه پرسش که مونده با من
بايد بريم حس کنيم اخر
بايد برسيم به لمس باور
ادامه يعني چي اخر راه کجاست
رسيدن به کفن يا ته خط خداست
زندگي يعني چي تکرار مکافات
يا حضم سخت حجم اين خرافات
گله دارم ازت روزگار بي ثبات
تو جذر مد زندگي مبحوت مات
موندم تا کجا بايد جسم کشيد
ميگردم دنبال يک راه نجات
احساس منطق از هم جداست
حق انتخاب داري بين چپُ راست
من که با هر ديدگاهي جلو رفتم
در اخر رسيدم به سکوي قصاص
چشم هامو ميبندم باز با حس مرگ
پرسه ميزنم تو خلسه بي حواس
به قل پناهي ترس من از مُردن
دوباره ديدن ادماي اين دنياست
خستم از اين همه سوال بي جواب
اين همه پرسش که مونده با من
بايد برم حس کنم اخر
بايد برسم به لمس باور
خستم از اين همه سوال بي جواب
اين همه پرسش که مونده با من
بايد بريم حس کنيم اخر
بايد برسيم به لمس باور
چشم دوخته به اسمون سياه
ادامه ميدي تا برسي به نا کجا
لعنتي ديگه بسمه خستم از
پيوستن دوباره ي امروز به فردا
يا گذر ثابت اين ثانيه ها
نميدونم بايد ادامه بدم تا کجا
فکر ميکني دستشُ بلدي کور خوندي
با اين چرخه ي تکراري که توش موندي
ميگذره روزگار با تمام سختي
زندگي يه تکرار مدام يعني
بعد از اين همه فهميدم در اخر
يه عمر نفس کشيدم بي معني
ميزي براي کار کاري براي تخت
تختي براي خواب خوابي براي جان
جاني براي مرگ مرگي براي ياد
و يادي براي سنگ اين بود زندگي