من ، با تو يه سكوت سردم
يه پر و بال شكسته
يه تن خسته يِ بي جون
پشت اين دراي بسته
تو ، مثِ يه ديوار سنگي
با من هردم ، سر جنگي
خستم از بودن با تو
از دروغات و دورنگيت
دلم نمي خواد روزاي
تلخ گذشته رو ببينم
با تو يه عمريه كه از
روزاي روشن بي نصيبم
تو خاطرم چيزي نمونده
از روزاي آشنايي
بين ما ، مي زنه فرياد
واژه يِ سردِ جدايي
چي عايدم شد ، از اين رفاقت
جز يه دنيا غم و نفرت
عشقي نبوده از روز اول
بين ما بوده يه عادت
من با تو هرگز ، اين آسمون و
لحظه اي آبي نديدم
با رفتن تو ، آخر قصه
طعم شادي رو چشيدم