تك درختي ساده بودم
گوشه ي يه باغ بي برگ
يه درخت بي پر و بال
كنار يه تيكه ي سنگ
غم تنهايي چشيدم
همه سايه هام و چيدن
اما جز يه يادگاري
چيزي از تنم نديدن
نه دلي به Øال من سوخت
نه كسي چشم به دلم دوخت
هركي زد تبر به جونم
دشتي با چوباي من سوخت
نه يه برگي مونده پيشم
نه يه گل واسه نيازم
تنهايي موندم و اين سنگ
با دل پر رمز و رازم
خورشيد برگام و سوزونده
سايه رو زمين نشونده
روي دستاي خميدم
جاي دستاي تو مونده
يادگاريت رو تنم موند
برگام و عشق تو سوزوند
تويي اون خورشيد بي رØÙ…
جاي عشقت رو زمين موند
نه دلي به Øال من سوخت
نه كسي چشم به دلم دوخت
هركي زد تبر به جونم
دشتي با چوباي من سوخت
نه يه برگي مونده پيشم
نه يه گل واسه نيازم
تنهايي موندم و اين سنگ
با دل پر رمز و رازم