شايد وقتى از من، توو دنياى سردت
نشونى نباشه، يكم شادتر شى
سراغت نميام، تا وقتى بفهمم
خودت دوست دارى ازم با خبر شى
گذاشتم توو حال خودت باشى چند وقت
يه مدت به كار تو كارى نداشتم
توو هيچ گوشه اى از روزايى كه مىرفت
ديگه واسه توو نشونى نذاشتم
حالا به جز خودت هيچكى تووى سرم قدم نمىزنه
مثل تو هـيچ كسى هوش و حواسمو به هم نمىزنه
نبودم كه شايد بفهمى كى بودم
بفهمى كه حرفام مثه خيليا نيست
شايد باورت شه بدون نگاهت
نفس كم ميارم نباشى هوا نيست
حالا به جز خودت هيچكى تووى سرم قدم نمىزنه
مثل تو هـيچ كسى هوش و حواسمو به هم نمىزنه